فرشته ی پیــر در دیوار زیــــر زمین شکافی دیـد و آن را تعمیـر کرد.وقتی فرشته ی جوان از او پرسید چرا چنین کاری کرده،او پاسخ داد:
«همه ی امور بدان گونه که می نمایند نیستند.»
شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیـر ولی بسیار مهمان نواز رفتند.
بعد از خوردن غذایی مختصر،زن و مـرد فقیــر رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد،فرشتگان،زن و مـرد فقیــر را گریان دیدند.
گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگی شان بود،در مزرعه مرده بود.
فرشته ی جـوان عصبانی شد و از فرشته ی پیـــر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیافتد؟
خانواده قبلی همه چیز داشتند امّا با این حال تو کمکشان کردی،امّا این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد.»
فرشته ی پیــر پاسخ داد:
(( وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم،دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد.
از آنجا که آنها بسیار حریص و بد دل بودند،شکاف را بستم و طـلاها را از دیدشان مخفی کردم.
دیشب وقتی در رختخواب زن و مـرد فقیــر خوابیده بودیم،فرشته ی مرگ برای گرفتن جــان زن
فقیـر آمـد و من بجـایش گـاو را به او دادم.همه ی امـور بـدان گـونه که می نمایند نیستند و مـا
گاهی اوقات،خیلی دیــر به این نکته پی می بریـم.))
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 763
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0